با دستخطی کج و کوله؛خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

سلام؛دلنوشته های مرا با تمام احساست بخوان...

با دستخطی کج و کوله؛خط خطی می کنم کنج خلوت جوانیم را

سلام؛دلنوشته های مرا با تمام احساست بخوان...

نه خلاصی و نه غرق شدن

ین روزها گم شده ام در تکرار زندگی هر چه قدر می خواهیم دیوارهای اتاقمان را عوض کنیم نمی شود هر روز صبح اینه فقط همانی را از ما نشان می دهد که دیروز بود بیست و سه بهار گذشته است ومن فقط فکر می کنم زندگی همین است همین کلاغی که روی تیر های برق خود نمایی می کند همین گنجشکهایی که می پرند همین خوابی که هر روز صبح از ان دل می کنیم ودوباره شب با خستگی به آن بر می گردیم  این روزها هر کسی از من سوال می پرسد برای جواب دادنش فلسفه می بافم احساس می کنم در رکودی وهمناک گم شده ام هر روز احساس می کنم غروبی مرا به درون می کشد می بلعد وجنازه ام را بیرون پرت می کند نمی دانم بخندم گریه کنم شکست بخورم پیروز شوم عاشق بشوم ..نمی دانم  نمی دانم با خودم چه کار کنم  

یه حالی دارم این روزا....

چه جوری شد نمی‌دونم که عشق افتاده به جونم
خودت خونسردی اما من، نه اینطوری نمیتونم

دارم حس میکنم هر روز به تو وابسته‌تر میشم
تو انگاری حواست نیست دارم دیوونه‌تر میشم

یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم

بگو با من چیکار کردی که اینجور درب و داغونم
نه گریونم نه خندونم مثل باد پریشونم

من از فکر و خیال تو همش سردرد می‌گیرم
سر تو با خودم با تو با یه دنیا درگیرم

یه حالی دارم این روزا نه آرومم نه آشوبم
به حالم اعتباری نیست تو که خوبی منم خوبم

عنوان نمی خواهد این مطلب...

این روزهای عجیب  این روزهایی که قلم من دیگر توانایی نوشتن ندارد  در این زندگی که بیشتر شبیه فیلم هندی است  جوهر دانایی من دارد کم کم در این زندگی می خشکد

این روزها عصبانی که می شوم با خودم می گویم چرا من به آن چیزهایی که در زندگی ام می خواستم نرسیدم البته در زندگی هر کسی چیزهایی هست که دلش می خواست به انها برسد اما نشد . 

همسایه دیوار به دیوارمان را فراموش کردم واحساساتمان را پیچیدم ودر رودخانه زمان انداختم وبعد نشستم کنار رودخانه وقایق کوچک کاغذی را که از من دور می شد دیدم  ولی من فقط نگاه کردم  من دلم نمی خواست روئیاهای آدمهایی را که به این قایق دلبسته بودند خراب کنم  دلم نمی خواست ........ 

ولی من که دلم می گرفت باید چه کار می کردم  باید می ماندم نظاره گر بزرگترین حوادث در زندگیم می شدم  عجب حماقت بزرگی..... 

 باید کاری از دستم بر می آمد اما نتوانستم یا بهتر بگویم نخواستم  حالا به قول خودم زمان گذشته است بهار که هیچ تابستان هم گذشته است من در پاییز زندگیم در کنار درختان بی شاخه و بی برگ دارم به رودخانه زلالی می نگرم که تمام زندگیم را با خود برده است  شاید مهم این است که  از هر که واز هر چه دورم مهم نیست مهم این است که نباید از خدا دور باشم...

دروغ نبود...

دروغ نبود دوستم داشتی ...


نگاه هرچه قدر هم غلط املایی داشته باشد صفر نیست ...


دروغ نبود دوستم داشتی ...


عشق بی جا بکند به غرور بی دلیل هراج بزند ...

دروغ نبود دوستم داشتی...

دلواپسیت واپس زدن دل نیست ...

دروغ نبود ...

دروغ نبود ...احساست را بیان نمی کنی چون می ترسی غرورت را از دست بدهی...

حالا هم می خواهی فراموشم کنی اما نمی توانی..


اینجا مرکز فرمانروایی من است...

آن روزها که نبودی با این روزها که نیستی  چه فرقی می کند... دلم می خواست تمام آنچه تو هستی را از گوشه گوشه ذهنم پاک کنم ؛ اما اعتراف می کنم که هنوز تو در فکرم راه می روی ودر مرکز فرمانروایی من که ذهن من است، جولان می دهی...

می ترسم همه انچه تو هستی وهمه آنچه تو بودی ، جز یک توهمی ساده در گوشه گوشه این ذهن پریشان من بوده باشد ...دلم می خواست از تمام زندگی تو را داشتم ،از تمام این خستگی وپریشانی های دور و دراز ،دلم می خواست کنارم بودی، شانه به شانه من ودست در دست من ... می بینی وقتی از تو می نویسم وقتی تو را به وازه می کشم این یعنی تو هنوز در ذهن پریشان من جا داری  ...ولی اینجا مرکز فرمانروایی من است ..هروقت دلم بخواهد تو را از خودم حذف می کنم به همین سادگی ؛ هیچ کس هم خبر دار نمی شود ،آخر جز من که کسی از این راز خبر ندارد ..همین است که می گویم شاید تو یک توهم ساده بیش نبوده ای ؛کسی چه می داند ..از آن روزها گذشته است .. دیگر نه من آنم که ساعتها به آن چراغ قرمز پشت آن کوههای بلند زل بزنم و دل مشغولیهای این روزهای خسته مجال فکر کردن را به آینده ای شیرین  نمی دهد... دیروز داشتم به این فکر می کردم که تمام دنیای ادمها در ذهنشان خلاصه می شود.. آنها با فکرشان زندگی می کنند.. همه چیزشان جز تفکراتی که از زندگی روزمره شان ریشه می گیرد چیزی نیست.... خیلی  دلم می خواست پیشم بودی اما حالا .......

دیگر چه فرقی می کند زمان گذشته است...

دیگر زمان گذشته است....